1
بازنمایی
سادهترین تعبیر از
بازنمایی که برگرفته از واژهنامه آکسفورد است این مفهوم را چنین تعریف میکند:
«عمل نمایش دادن کسی یا چیزی به شیوهای خاص». اما تعریفی پیچیده از این مفهوم که
توسط کریس بارکر و از منظر مطالعات فرهنگی بیان شده، بیان می کند: «بازنمایی
مجموعهای از فرآیندهاست که از طریق آن، اعمال معنادار، یک شئی یا رفتار در دنیای
واقعی را توصیف یا معنا میکنند. از اینرو، بازنمایی عمل نمادپردازانه است که
دنیای مورد نظر مستقلی را انعکاس میدهد» (بارکر، 2004: 177).
"بازنمایی" یکی از
مفاهیم بنیادی در مطالعات رسانهای است. کلمه ای که معانی احتمالی متفاوتی را به
همراه دارد. بازنمایی راه و روشی است که از آن طریق، رسانهها حوادث و واقعیتها را
نشان میدهند. از نظر "ریچارد دایر"[1] مفهوم بازنمایی در رسانهها عبارت است
از:
«ساختی که
رسانههای جمعی از جنبه های مختلف واقعیت مثل افراد، مکان ها، اشیاء، اشخاص، هویت
های فرهنگی و دیگر مفاهیم مجرد ایجاد میکنند. تجلی بازنمایی ها ممکن است به صورت
گفتاری، نوشتاری یا تصاویر متحرک باشد»(Dayer,2005,P.18).
تعریف
بازنمایی:
فرهنگ لغات
مطالعات رسانهای و ارتباطی بازنمایی را اینگونه تعریف میکند:
کارکرد اساسی و
بنیادین رسانهها عبارتست از بازنمایی واقعیتهای جهان خارج برای مخاطبان واغلب دانش
و شناخت ما از جهان بوسیله رسانهها ایجاد میشود و درک ما از واقعیت بواسطه و به
میانجیگری روزنامهها، تلویزیون، تبلیغات و فیلمهای سینمایی و ... شکل میگیرد.
رسانهها جهان را برای ما تصویر میکنند. رسانهها این هدف را با انتخاب و تفسیر
خود در کسوت دروازبانی و بوسیله عواملی انجام میدهند که از ایدئولوژی اشباع
هستند... آنچه ما به مثابه یک مخاطب از آفریقا و آفریقایی ها، صرب ها و آلبانیایی
تبارها، اعراب و مسلمانان و ... می دانیم ناشی از تجربه مواجهه با گزارش ها و
تصاویری است که بواسطه رسانهها به ما ارایه شدهاست. بنابراین مطالعه بازنمایی
رسانهای در مطالعات رسانهای، ارتباطی و فرهنگی بسیار مهم و محوری است. از آنجائی
که نمیتوان جهان را با تمام پیچیدگیهای بیشمار آن به تصویر کشید، ارزشهای خبری،
فشارهای پروپاگاندایی، تهییج، تقابل (که ما را از دیگران جدا میسازد) یا تحمیل
معنا در قالب مجموعهای از پیچیدگیهای [فنی و محتوایی] ارایه میدهند. براین اساس
بازنمایی عنصری محوری در ارایه تعریف [از واقعیت] است (Watson and Hill, 2006:
248)
بازنمایی،
تولید معنا از طریق چارچوبهای مفهومی و گفتمانی است. به این معنی که معنا از طریق
نشانهها، به ویژه زبان تولید میشود. زبان سازندهی معنا برای اشیای مادی و
رویههای اجتماعی است و صرفا واسطهای خنثی و بیطرف برای صورتبندی معانی و معرفت
دربارهی جهان نیست. فرایند تولید معنا از طریق زبان را رویههای دلالت مینامند.
لذا آنچه واقعیت نامیده میشود خارج از فرایند بازنمایی نیست. البته این بدان معنا
نیست که هیچ جهان مادی واقعی وجود ندارد، بلکه مهم معنایی است که به جهان مادی داده
میشود. استوارت هال میگوید:« هیچچیز معناداری خارج از گفتمان وجود ندارد؛ و
مطالعات رسانهای وظیفهاش سنجش شکافت میان واقعیت و بازنمایی نیست بلکه تلاش برای
شناخت این نکته است که معانی به چه نحوی از طریق رویهها و صورتبندیهای گفتمانی
تولید میشود. از دیدگاه هال، ما جهان را از طریق بازنمایی میسازیم و بازسازی
میکنیم». (کالورت و لوییز، 2002: 200)
استورات هال
بازنمایی را به همراه تولید، مصرف، هویت و مقررات، بخشی از چرخه فرهنگ میداند. او
بازنمایی را به معنای استفاده از زبان برای گفتن چیزی معنادار یا برای نمایش دادن
جهان معنادار به افراد دیگر تعریف میکند. بازنمایی بخشی اساسی از فرایندی است که
به تولید معنا و مبادله آن میان اعضای یک فرهنگ میپرداد و شامل استفاده از زبان،
نشانهها و ایماژهایی میشود که به بازنمایی میپردازد. (هال و جالی، 1997:
15)
هال استدلال میکند
واقعیت به نحو معناداری وجود ندارد و بازنمایی یکی از شیوههای کلیدی تولید
معناست. معنا صریح یا شفاف نیست و از طریق بازنمایی در گذر زمان، یک دست باقی
نمیماند. معنا بیثبات یا لغزنده است و همیشه قرار ملاقاتش با حقیقت مطلق را به
تاخیر میاندازد، همیشه برای همطنین شدن با موقعیتهای جدید مورد مذاکره قرار
میگیرد و تغییر مییابد، اغلب مورد مجادله بوده و هر ازگاهی به شدت بر سر آن جنگ
شده است... معانی به شدت در رابطه با قدرت ثبت و حک می شوند. (مهدی زاده،1387:
16)
به عبارت دیگر
بازنمایی یکی از کارکردهای فرهنگی است که معنا را تولید میکند. تأکید بر
کردارهای فرهنگی در اینجا بدین معنی است که مشارکت کنندگان در یک فرهنگ هستند که
به افراد، ابژهها و حوادث معنا میبخشند. چیزها فینفسه دارای معنا نیستند.
بنابراین معنای
چیزها ، محصول چگونگی بازنمایی آنهاست و فرهنگ، تفسیر معنادار
چیزهاست. معنایی که محصول بازنمایی افراد از آنهاست و بازنمایی به عملکرد
تأثیرگزار چیزها برای ما بستگی دارد. (هال: 1997: 1)
مطالعات فرهنگی با
اتخاذ نگرشی برسازنده درباره بازنمایی باور دارد که پدیدهها فینفسه قادر به دلالت
نیستند بلکه معنای پدیدهها ناگریز باید از طریق واسطه فرهنگ، بازنمایی شود.
بازنمایی فرهنگی و رسانهای نیز نه امری خنثی و بیطرف، که آمیخته روابط و مناسبات
قدرت جهت تولید و اشاعه معانی مرجح در جامعه در راستای تداوم و تقویت نابرابریهای
اجتماعی است.
اگر بپذیریم که
معنا واجد ماهیتی ثابت و تضمین شده نیست بلکه از بازنماییهای خاص طبیعت در فرهنگ
ناشی میشود، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که معنای هیچچیز نمیتواند تغییر ناپذیر،
غایی یا یگانه باشد. در واقع، معنای هر چیز همواره از یک زمینه بر میآید و مشروط
به عواملی دیگر و همچنین تابع مناسبات متحولشونده قدرت است. بازنمایی فرهنگی و
رسانهای نه امری خنثی و بیطرف، که آمیخته به روابط و مناسبات قدرت جهت تولید و
اشاعه معانی مرجّح در جامعه در راستای تداوم و تقویت نابرابریهای اجتماعی است.
(مهدی زاده،1387: 16)
ریچارد دایر درباره
بازنمایی این پرسش را مطرح میکند که چه کسی، کدام گروه را به چه شیوهای باز
مینمایاند. به دنبال چنین رویکردی است که موضوع رابطه میان «بازنمایی»، «قدرت» و
«ایدئولوژی» پدیدار میشود. به این معنا که بازنمایی فرایند نمایش شفاف واقعیت از
طریق رسانهها نیست بلکه اساساً فرایندی است که طی آن برخی امور نمایانده میشوند
در حالیکه بسیاری از امور مسکوت میمانند؛ در واقع آنچه بازنمایی میشود،
احتمالاً با منافع عده خاصی گره خورده است. (دایر به نقل از استریناتی،
1380)
در اندیشههای
پستمدرنیستی و آنچه رولان بارت بر آن تأکید دارد، «چگونه» واجد اهمیت است و نه
«چه». به بیان دیگر چگونگی امور واجد اهمیت است، نه آنچه در اندیشههای اومانیستی
و فضلفروشانه بورژوازی در پیوند با «چیستی» میگذرد. اما در گرماگرم مجادلات میان
«چه» و «چگونه»، آنچه مغفول میماند، «چراییِ» بازنمایی و یا به تعبیری سیاستِ
بازنمایی است. چرا که یک نوع بازنمایی در یک لحظه خاص تاریخی و در پیوند با شخص،
مضمون، نژاد، جنسیت و یا طبقه خاص پذیرفتنی است و در مواقع دیگر ممنوع شمرده
میشود. رولان بارت همیشه بر چگونگی بازنمایی تأکید میورزید و با این تمرکز، به
نوعی متنی کردن و شکل تازهای از سیاست اشاره داشت.
به طور کلی میتوان
گفت که در دایره فرهنگی و اندیشگی امروز، بازنمایی زنان، اقلیتهای نژادی و دیگر
گروههای سرکوب شده و به حاشیه رانده، مضمون نقد و نظرهای گوناگون بوده است. این
نظریات قایل به این است که بازنمایی به هیچ وجه نمیتواند طبیعی و خنثی و مستقل از
واقعیتهای بیرونی باشد و همیشه از سوی کدهای فرهنگی موجود و از پیشبوده ساخته و
پرداخته میشود. (قره باغی، 1383: 41)
. به عبارت دیگر،
بازنمایی فرآیندی است که به وسیله آن، اعضای یک فرهنگ، از زبان برای تولید معنا
استفاده میکنند. در نتیجه، معنا، همیشه از فرهنگی به فزهنگ دیگر و از زمانی به
زمان دیگر تغییر میکند. به این علت که معنی در حال تحول است و رمزگانها بیشتر به
صورت قراردادهای اجتماعی عمل میکنند تا به صورت قوانین ثابت و غیر قابل نقض.
(هال:1997)
به طور خلاصه می
توان گفت بازنمائی فرایندی است که رسانه ها از طریق آن «جهان واقعی» را به ما نمایش
می دهند، به عبارتی فاصله گرفتن از حقیقت و معیار و نشان دادن آن به شکلی دیگر و در
برخی مواقع حتی نشان دادن به شکل وارونه.
2-2-1-1
استراتژیهای بازنمایی
کلیشه
سازی
Stereotype از
واژه یونانی Stereo به معنای جامد و سفت و سخت مشتق شدهاست. کلیشهها در واقع ایده
ها و فرضیاتی هستند در حال جریان درباره گروههای خاصی از افراد. کلیشهها به مانند
دو روی یک سکه عمل میکنند؛ آنها از یک سو به طبقه بندی گروهها میپردازند و از سوی
دیگر به ارزیابی آنها اقدام میکنند. بنابرین کلیشهها در بر گیرنده سویه ای ارزشی
هستند که قضاوتی جهت دار را در بر دارند. گرچه کلیشهها به دو شکل مثبت و منفی دیده
میشوند اما اغلب آنها دارای بار منفی هستند و سعی میکنند از مجرای موضوعاتی سهل
الوصول ادراکی از موقعیت یک گروه را فراهم آورند که به شکل قطعی و مشخصی، تفاوت های
موجود در بین گروهها را برجسته سازند. این امر در حالی از خلال فرایند های
کلیشهسازی تحقق می یابد که از طیف وسیعی از تفاوت ها در بین گروههای مد نظر چشم
پوشی میشود و کلیشهها از خلال فرایند های سادهسازی سعی در یکدست سازی این تفاوت
ها دارند.
در حالت کلی
کلیشهسازی فرایندی است که بر اساس آن جهان مادی و جهان ایده ها در راستای ایجاد
معنا، طبقه بندی میشود تا مفهومی از جهان شکل گیرد که منطبق با باورهای
ایدئولوژیکی باشد که در پسِ پشتِ کلیشهها قرار گرفته اند.
هال کلیشهسازی
را کنشی معنا سازانه میداند و معتقداست "اساساً برای درک چگونگی عمل بازنمایی
نیازمند بررسی عمیق کلیشهسازی ها هستیم" (Hall, 1997:257 ). هال در بیان دیدگاه
خود در باره کلیشهسازی به مقاله «ریچارد دایر» با عنوان «کلیشهسازی» اشاره
میکند. دایر در این مقاله به تفاوت مهمی اشاره میکند که میان دو اصطالاح طبقه
بندی و کلیشهسازی وجود دارد. از منظر دایر، بدون استفاده از طبقه بندی ها امکان
معنادهی به جهان بسیار دشوار است (گرچه ناممکن نیست)، چرا که مفاهیم یا طبقه بندی
های موجود در ذهن است که با انطباق آنها با مفاهیم عام، امکان درک و مواجهه با جهان
ممکن میشود. مبنای نظری بحث دایر، مفهوم طبقه بندی آلفرد شوتز است. بنابراین و در
حالت کلی، هال (1997) سه تفاوت بنیادین میان طبقه بندی و کلیشهسازی را اینگونه بر
می شمرد:
اولاً
کلیشهها تفاوت ها را تقلیل داده، ذاتی، طبیعی و نهایتاً تثبیت میکنند، ثانیاً با
بسط یک استراتژی منفک سازی و شکافِ طبیعی و قابل قبول را از آنچه که غیر طبیعی و
غیر قابل قبول است تفکیک میکنند ... ثالثاً کلیشهها از نابرابری های قدرت حمایت
میکنند. قدرت همواره در مقابل فرودستان و گروههای طرد شده قرار میگیرد (Ibid:
258).
بنابراین
کلیشهها نگهدارنده نظم اجتماعی و نمادین اند و بسیار سفت و سخت تر از طبقه بندی ها
عمل میکنند. از منظر فوکویی، کلیشهها بر مبنای گفتمان های دانش / قدرت شکل
میگیرند و عمل میکنند. همان گونه که قبلاً نیز ذکر شد، قدرت در اینجا در معنای
محدود آن و در اصطلاحاتی همچون قدرت اقتصادی و اجبار فیزیکی عمل نمیکند بلکه شکلی
نمادین دارد که با طرد آئینی همراه است.
تئو ون دایک
بر مبنای پژوهش هایی که در اواخر دهه نود در زمینه گفتمان های مختلف و بازتولید
نژادپرستی انجام داده است معتقداست که "تعصبات و کلیشهها بر تمامی فرایندهای
پردازش اطلاعات یعنی خواندن، فهم و به خاطر سپردن گفتمان اثر می گذارد" (ون دایک،
1382 :298). بنابراین هر آنچه در فرایند پردازش اطلاعات دخیل است می تواند ابزار
کلیشهسازی باشد؛ از تاثیرات تکنولوژیک گرفته تا ساختارهای روانشناختی افراد.
رسانهها به عنوان میانجی انتقال اطلاعات از فرایند تولید کلیشهها مستثنی نیستند.
آنها کلیشهها را می سازند، تقویت میکنند، بازتولید میکنند و حتی به اضمحلال می
کشند.
سینما هم به
مثابه رسانه ای مهم در جهان معاصر در امر کلیشهسازی دخیل است. در دنیای سینما،
ابتدا کلیشهها برای کمک به ادراک روایت از سوی مخاطب شکل گرفتند. از سوی دیگر
کلیشهها سبب ایجاز در روایت سینمایی میشوند. آنها تحت تاثیر عوامل زمینه ای نیز
هستند. بنابراین"کلیشهها به تبعیت از تغییر بافت سیاسی- فرهنگی تغییر میکنند"
(هیوارد، 1381: 270). به عنوان نمونه، بازنمایی کمونیسم در سینمای هالیوود دهه های
1950 تا 1990 طیفی را تشکلیل میدهد که از کمونیسم به مثابه تهدید (یعنی نیرویی
بیگانه که می بایست شکست داده شود) تا نظام بی کفایت و فاسدی که محکوم به شکست است
در نظر گرفته شدهاست. از سوی دیگر کلیشهها در بازنمایی تیپ ها و هنجارها بکار
گرفته میشود و از آنجایی که "محصولاتی اجتماعی- فرهنگی هستند که شکل هنجاری به خود
میگیرند، [پس] می بایست در مناسبت با نژاد، جنسیت، تمایلات جنسی، سن، طبقه و ژانر
مورد بررسی قرار گیرند"(هیوارد، 1381: 270)
طبیعی
سازی
طبیعی سازی به
فرایندی اطلاق میشود که از طریق آن ساخت های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی به صورتی
عرضه میشوند که گویی اموری آشکاراً طبیعی هستند. طبیعی سازی دارای کارکردی
ایدئولوژیک است. در فیلم و تلویزیون، دنیا به صورت طبیعی به شکل دنیایی سفید،
بورژوازی و پدرسالار نشان داده میشود و بر این اساس طبیعی سازی وظیفه تقویت
ایدئولوژی مسلط را بر عهده میگیرد. گفتمان های طبیعی ساز چنان عمل میکنند که
نابرابری های طبقاتی، نژادی و جنسیتی بصورت عادی بازنمایی میشوند. "تصویر زن به
شکل موجود درجه دوم و ابژه نگاه خیره مرد نشان داده میشود. (هیوارد، 1381:
204).
مفهوم طبیعی
سازی در آثار رولان بارت ذیل عنوان اسطوره سازی به گویاترین شکل ممکن مطرح شدهاست.
بارت اسطوره را نوعی گفتار میداند که صرفاً محدود به گفتار شفاهی نیست. "این گفتار
مشتمل بر شیوه هایی از نوشتار و بازنمایی ها؛ نه فقط گفتمان نوشتاری بلکه همچنین
عکاسی و سینما و گزارش و ورزش و نمایش ها و تبلیغات نیز شامل آن میشود و تمامی
اینها می تواند در خدمت پشتیبانی از گفتار اسطوره قرار گیرد" (بارت، 1380: 86).
باید توجه داشت که در اسطوره دو مضمون [دال و مدلول] کاملاً آشکار هستند؛ "یکی پشت
دیگری پنهان نشدهاست ... اسطوره چیزی را پنهان نمیکند؛ کارکرد اسطوره تحریف کردن
و مخدوش کردن است نه ناپدید کردن" (بارت، 1380: 97). در این روند است که اسطوره
دست به «طبیعی سازی» می زند و اینگونه است که اسطوره شکل میگیرد: "اسطوره تاریخ را
به طبیعت بدل میکند ... اسطوره گفتاری است که به شیوه مفرط موجه جلوه داده میشود"
(بارت، 1380: 105). به عبارت دیگر، اسطوره ها عقل سلیم را که امر تاریخی است به
گونه ای عرضه میکنند که انگار چیزی طبیعی است. این امر بی شک نوعی سوء استفاده
ایدئولوژیک است.
بارت اسطوره
را «گفتاری سیاست زدوده» میداند چرا که "طبیعی جلوه دادن پدیده های تاریخی هدفی
ندارد جز سیاست زدایی" (اباذری،1380: 145). حاصل کار از بین رفتن عمل سیاسی در
معنای واقعی کلمه، تبدیل علم انسانی به علم طبیعی و نهایتاً جایگزینی گزارش به جای
تبیین است.
1-Richard
Dyer